کاف_خ

زردک شهریوری

کاف_خ

زردک شهریوری

۱ مطلب در دی ۱۴۰۱ ثبت شده است

در انتظار سومین فردا

دوشنبه, ۵ دی ۱۴۰۱، ۰۱:۴۵ ق.ظ

این هفته؟

از وقتی اومدم بیرون مثل دفه قبل وسط خیابون کل مسیرو گریه نکردم، خنثی بودم، که کاش گریه کرده بودم که تحمل یک گریه خیلی راحت تر از این هفته بود.

به سوالش که یک نمیدونم بزرگ و یک بن بست قطعی بود. فکر میکنی نباشه بعدش چی میشه؟ دلت میخواد چی نشه؟ فکر کردم، به بعدش فکر کردم...به قبلش فکر کردم، هرچیزی که نمیخواستم یادم بیاد فکر کردم. سوال پشت سوال... به فیلم چنگ زدم، به تجربه های آدمای دیگه چنگ زدم، به کتابا چنگ زدم، به هرچی که به ذهنم می‌رسید چنگ زدم، حالا استرس بیشتری رو داشتم، از اینکه چرا اینبار با بقیه بارا متفاوته؟ چرا اینقدر کنجکاوم؟ درمورد چی کنجکاوم؟ چرا جوابی نمیگیرم؟ چرا نمیدونم باید چیکار کنم؟

این بار با بقیه بارا متفاوته،احساس میکردم بالاخره اونجا رو دوست دارم،احساس راحتی میکنم، که خوندم خیلیا اونجارو دوست دارن یک وابستگی ایجاد میشه براشون؟ ترسیدم.

که خوندم همگی از اینکه تموم میشه و کمه شکایت دارن؟ ترسیدم چون منم همینطور.

به مرگ فکر کردم، به مرگ... انواع مرگ... اصلا اروین یالوم رو درک نمیکنم... باز فکر کردم...به مرگ فکر کردم... به انواع مرگ...باید درموردش صحبت میکردم؟

که خوندم صحبت کردن تورو آزاد میکنه، از حس شرم. که خوندم خیلی دیگه از آدما از اینکه افکارشون عجیبه واهمه دارند ولی صادق بودن با خودته که باعث پیشرفت میشه. ولی باید با اونم صادق باشم؟

فکر کردم...فکر کردم...به انواع شکلایی که میشد گفت فکر کردم... تو ذهنم دعوا کردم...گریه کردم... با تاخیر گریه کردم.

از اینکه کنسل شد؟ ناراحت نبودم، دلم نمی‌خواست دیگه ببینمش، باهاش حرف بزنم، دوباره زنگ زد، کنسلی کنسل شد! اینبار تو ذهنم دعوا کردم و داد زدم از اینجا متنفرم... متنفر که... آره متنفرم،یهو آدم رو بی پناه ول میکنی با کلی فکر... با کلی فکری که نمیدونم باید چیکارشون کنم. ولی از اینکه از اینجا خوشم میومد و گفتم متنفرم عصبی شدم

باز گریه میکنم و از اینکه گریه میکنم باز ازت متنفر میشم و باعث میشه با خودم فکر کنم که چرا همچین مسیری رو شروع کردم؟