کاف_خ

زردک شهریوری

کاف_خ

زردک شهریوری

۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

زندگی تو قرنطینه!

شنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۰۷ ق.ظ

هفته ی خوبی داشتم!

از این 7 روزش از 3 روزش کاملا راضیم

یکشنبه: منو برای یک پروژه ی فتوشاپ دیگه دعوت کردن و گفتن یم نمونه بزنم و کل روز درگیر این بودم! هی میگفتم نه بد شده یکی دیگه میزدم تا اینکه یهو زهرا یک پیشنهاد داد و خیلی کاربردی ولی من اینقدر خسته شدم که انجام ندادم و کارای قبلی رو فرستادم وقتی چیزی نگفت بعدش نشستم زار زار گریه کردم که چرا کل تلاشم رو نکردم! 

ولی دیروز بهم گفت که با صحبتی که با هم گروهیاش کرده تصمیم گرفتن بدن همون گرافیست قبلی و گفت به این معنی نی کار تو بد بوده و  امیدوارم توی پروژه ی بعدی همکاری کنیم :)) 

و باید بگم عاشق این کار شدم...

باید بگم کل روز حس خیلی خوبی داشتم! چون واقعا برای اولین بار حس کردم از کار کردن با فتوشاپ لذت میبرم. از کار های تکراری که برای سایت مسترسوپرایز انجام میدم خسته شدم.

و یک درس بزرگ گرفتم. درسی که باید از رد شدن توی ازمون المپیاد میگرفتم ولی نگرفتم و باید یک رد دیگه میشنیدم تا بیشتر حواسمو جمع کنم

به خودم قول میدم تمام تلاشمو برای این جشنواره و جشنواره ی سال بعد بکنم. حتی اگه شدیدا خسته باشم اگه یک سطح جا داره بهتر باشه تلاشمو برای بهتر شدنش بکنم

 

و بعدش باز یکشنبه یک وبینار فیلمانمه نویسی با اقای محمد صادق باطنی    داشتم که اینقدر خوب و عالی بود نفهمیدم کی تموم شد! و بعدش یک حس خیلی خوبی داشتم که هنوزم بعد یک هفته باهامه!

 

روز بعد سه شنبه که توی این دوروز خیلی چیز در مورد فیلمنامه نویسی یاد گرفتم و بعدش رفتیم گردش رفتیم پل طبیعت و... خب نکته ی مثبتش اینه که میشه گفت تقریبا واسه اولین بار اونجوری که دلم میخواست رفتم بیرون بدون اینکه غری بشنوم! هرچند میدیدم تو چشاش دلش میخواد یک چی بهم بگه ولی خیلی جلوی خودشو گرفته بود که هیچی بهم نگه!

 

و چهارشنبه روز خیلی سختی بود باز روی فیلمنامه کار کردم و رفتم باشگاه بدون میل باطنیم! سه  جلسس با کوچولو ها یک کلاس شدیم و استاد هم چون بارداره کلاسو سپرد به من و خودش یک گوشه نشست:/ باید بگم سرسااااااااااااااام گرفتم! بعدشم اخر کلاس کمربند قرمزم رو بستم :))))))

و بهم گفت ان شا الله مربی گریت:/// و از جلسه بعد هم میریم یک باشگاه جدید! با اینکه نرفتم ولی کلی ذوق دارم چون این باشگا مثل باشگاه خودمون کویر نی و وسایل ژیم داره و از این به بعد میتونم روی پشت و عرب و... کار کنم و حرکاتم رو قوی تر کنم :))

 

 

دیروزم رفتیم اتوبان پشت خونه شیشه های مالت شکوندیم

امروز هم بزور باز منو بردن بیرون:/ رفتیم دکتر اخر دکتر نیومد. قبل از اینکه این پست رو بنویسم یک عالمه رعد و برق زد 

من برگشتم به بابام گفتم

+ بابا کامپیوترو میخوای؟

- اره میخوام

+ینی روشنش کنم ؟

- اره روشنش کن

+ بریم بیرون؟

- اره بریم بیرون

+ پس اول بریم بیرون بعد کامپیوترو روشن کنم

- اشدلعت های (غیر قابل ترجمه)

 

اگه نمیخواید نه بشنوید این ترفند کاملا جوابه! خخخخ مخصوصا اگه سرشون تو گوشی باشه.

 

بعدشم رفتم یک عالمه عکس رعد و برق گرفتم و زیر بارون شدید خیس شدم :*

 

خیلی خوب بود

 

 

اینقدر ننشستم کامپیوتر که تایپ ده انگشتی یادم رفته و اگه به کیبورد نگاه نکنم چرت و پرت مینویسم://